تاريخ ظهور و مؤسس مذهب معتزله
ارسالي جواد نصريان ارسالي جواد نصريان



به سلسله معرفي بنياد گرايان


اين مذهب در اوايل قرن دوم هجرى توسط و اصل بن عطا (80- 131) پديد آمد، در آن زمان مسئله مرتكبان گناه و حكم دنيوى و اخروى آنان مورد بحث جدى قرار داشت. خوارج آنان را كافر و مشرك دانسته و معتقد بودند اگر بدون توبه از دنيا بروند محكوم به عذاب ابدى خواهند بود، اما اكثريت امت آنان را مؤمن فاسق مى‏دانستند، و حسن بصرى آنها را منافق مى‏دانست. در چنين شرايطى، و اصل بن عطا كه از شاگردان حسن بصرى بود، راى جديدى را ابراز نموده، گفت: ايمان اسم مدح بوده و عبارت است از مجموعه‏اى از خصال و صفات پسنديده، و مرتكبان كباير فاقد برخى از آن صفاتند، فسق نيز اسم ذم است، لذا فاسقان را نمى‏توان مؤمن ناميد. و از طرفى، چون به توحيد اقرار داشته و برخى از صفات حميده را نيز دارا هستند، نمى‏توان آنان را مشرك و كافر ناميد. و در نتيجه بايد گفت: فسق حد وسط ميان ايمان و كفر بوده و مرتكبان كباير نه مؤمنند و نه كافر، ولى از آنجا كه در قيامت، انسانها دو گروه بيش نيستند، گروهى اهل بهشت و گروهى اهل دوزخ، «فريق فى الجنة و فريق فى السعير» و بهشت نيز جايگاه مؤمنان و صالحان است. بنابر اين اگر فاسقان بدون توبه از دنيا بروند اهل دوزخ و مخلد در آنند، اين نظريه به عنوان «منزلة بين المنزلتين‏» شهرت يافت. درباره وجه تسميه آنان به معتزله گفته شده است: چون واصل بن عطا و پيروان او پس از ابراز اين نظريه، از مجلس درس حسن بصرى كناره گرفتند، به اين نام شهرت يافتند. در اين باره وجوه ديگرى نيز گفته شده است كه يادآورى آن در اينجا فايده چندانى ندارد. ولى نكته لازم به ذكر اين است كه به گفته شيخ مفيد، لقب اعتزال و معتزله كاملا بى سابقه بوده و قبل از آن، فرد يا گروهى به اين اسم خوانده نمى‏شدند. و حال آنكه مؤلف فرق الشيعة (حسن بن موسى نوبختى از علماى اماميه در قرن سوم هجرى) تصريح نموده است كه لقب معتزله، اولين بار درباره كسانى به كار رفت كه پس از قتل عثمان با على بيعت كردند، ولى از صحنه‏هاى جنگ كناره‏گيرى كرده، اما و يا عليه امام، وارد پيكار نشدند و از آن جمله مى‏توان عبد الله بن عمر، سعد بن ابى وقاص، محمد بن مسلمه انصارى را نام برد. وى سپس افزوده است: اين گروه، اسلاف معتزليهاى پس از خود به شمار مى‏روند. جمع ميان اين دو قول اين است كه بگوييم: اعتزال مورد نظر شيخ مفيد، اعتزال كلامى است و چنين اعتزالى قبل از ظهور و اصل بن عطا، سابقه نداشته است. ولى اعتزال مورد نظر نوبختى، اعتزال سياسى است كه در زمان حضرت على پديدار گشت و با توجه به اينكه و اصل درباره جنگ جمل نيز بر اين عقيده بود كه يكى از دو گروه بر خطا بودند، مى‏توان گفت: وى علاو ه بر اعتزال كلامى، اعتزال سياسى نيز داشت، و از اين نظر، سخن نوبختى درباره او و هوادارانش درست‏خواهد بود. مذهب معتزله در طول حيات خود تحولاتى را پشت‏سر گذاشته است كه به اختصار آنها را بررسى مى‏كنيم.
الف: عصر امويان زمامدارى اموى، غالبا از عقيده جبر طرفدارى مى‏كردند و با طرفداران آزادى اراده مخالفت و درگيرى داشتند. بدين جهت پيشگامان قدريه را به قتل رساندند، و از آنجا كه معتزله نيز در مسئله آزادى اراده، طرفدار نظريه قدريه بودند، بايد گفت: آنان در اين زمان از شرايط مناسبى براى نشر عقايد خود برخوردار نبودند. و براى آنكه به سرنوشت اسلاف قدرى خود گرفتار نشوند، روش ملايمت را برگزيدند. ولى پس از مرگ هشام، حكومت اموى ثبات و اقتدار سياسى خود را از دست داد و به بى‏ثباتى و تزلزل گراييد، تا آنجا كه طى حدود دو سال (125- 127) در سه نوبت دستخوش تغيير و تحول سياسى شد و سه تن از احكام اموى بر سر كار آمدند، و در دوران آخرين زمامدار، مروان حمار (127- 132) دامنه شورش و اعتراض عليه امويان گسترش يافت و سرانجام حكومت‏بنى اميه به دست عباسيان سقوط كرد. در نتيجه شرايط ياد شده، در آخرين فصل تاريخ حكومت امويان، متفكران اسلامى زمينه مناسب را براى فعاليت‏هاى فكرى و فرهنگى فراهم كردند. متكلمان معتزلى نيز به طور كامل از آن بهره گرفته و به نشر افكار و عقايد خود را در نقاط مختلف سرزمين اسلامى پرداختند. به گفته مؤلف «المنية و الامل‏» ، واصل بن عطا شاگردان بسيارى را تربيت كرد و به نواحى مختلف كشورهاى اسلامى اعزام نمود، از آن جمله: عبد الله بن حارث را به مراکش، حفص بن سالم را به خراسان، قاسم را به يمن، ايوب را به جزيره، حسن بن ذكوان را به كوفه، و عثمان طويل را به ارمنستان اعزام كرد. رهبرى كلام معتزله را در اين دوره، پايه گذار آن، يعنى واصل بن عطا بر عهده داشت، وى در سال 131 هجرى درگذشت. و پس از او تا سال 143 عمرو بن عبيد، كلام معتزله را رهبرى كرد. ب: عصر عباسيان كلام معتزله در عهد عباسيان چهار دوره متمايز را پشت‏سر گذاشت: 1 - دوره قبل از مامون ( 132-198) . 2 - دوره مامون تا واثق (198- 232) . 3 - عهد متوكل و پس از آن (232-300 ) . 4 - پس از ظهور اشعرى. در اوائل دوره نخست (عصر سفاح و منصور) رابطه معتزله با دستگاه حاكم، نه كاملا قهرآميز بود و نه مورد حمايت عباسيان. در اين ايام معتزله به مقتضاى اصل امر به معروف و نهى از منكر، گاهى مظالم هيئت‏حاكم را به آنان گوشزد مى‏كردند، ولى از شورش و قيام خوددارى مى‏نمودند، لذا از خشم عباسيان در امان ماندند. نقل شده است: عمرو بن عبيد، از مظالم منصور انتقاد مى‏كرد، منصور به وى گفت: من حاضرم مهر حكومت را در اختيار شما بگذارم و تو و همفكرانت مرا يارى كنيد. عمرو در پاسخ او گفت: تو به عدالت رفتار كن تا ما تو را يارى كنيم، هزار مظلمه در دستگاه حكومت تو وجود دارد، برخى از آنها را باز گردان تا بدانيم كه تو راست مى‏گويى. همچنين نقل شده است كه منصور عمرو بن عبيد را احضار كرد و به او گفت: شنيده‏ام كه محمد بن عبد الله بن حسن براى تو نامه‏اى نوشته است، عمرو پاسخ داد: نامه‏اى به دستم رسيده كه گويا از محمد بن حسن است، منصور گفت: در پاسخ او چه نوشتى؟عمرو گفت: تو مى‏دانى كه من با قيام مسلحانه عليه حكومت موافق نيستم. از اين دو گزارش استفاده مى‏شود كه عمرو، قلبا از سياست‏هاى منصور راضى نبود و او را به سبب ستمهايى كه بر مسلمانان روا مى‏داشت نكوهش مى‏كرد و در نهى از منكر به همين مرتبه اكتفا مى‏ورزيد و قيام مسلحانه را تجويز نمى‏كرد، از آنجا كه اين مقدار مخالفت، دستگاه حاكم را تهديد نمى‏كرد، منصور نيز با آنان به خالفت‏برنخاست. در زمان مهدى عباسى (169- 159) متكلمان معتزلى از شرايط خوبى برخوردار بودند، زيرا افزايش زنادقه و فعاليت‏هاى الحادى آنان، مهدى را به مبارزه با آنان بر انگيخت و او از متكلمان خواست تا به مقابله با زنادقه قيام كنند. ولى در اواخر اين دوره (عصر هارون الرشيد) با آنان مخالفت‏شد، و هارون از مناظرات كلامى- كه مورد علاقه شديد معتزله بود- ممانعت كرد، و حتى متكلمان زندانى شدند. در اين عصر ترجمه كتب فلسفى به عربى آغاز گرديد و متكلمان معتزلى توانستند به تدر يج‏با آراى فلسفى آشنا گردند، چنانكه على بن محمد خراسانى گفته است: منصور اولين خليفه‏اى است كه كتابهاى سريانى، اعجمى و يونانى براى او ترجمه شد. دوره اقتدار معتزله دوره دوم، اوج عزت و اقتدار معتزله است، زيرا در اين دوره از حمايت كامل زمامداران عباسى برخوردار بودند و آرا و عقايد آنان به صورت عقايد رسمى دينى پذيرفته شد و آنان با آزادى كامل به نشر عقايد خود پرداختند و با توجه به عقيده خاص آنان درباره امر به معروف و نهى از منكر، با مخالفان خود (اهل حديث و حنابله) به شدت برخورد مى‏كردند. «خلق قرآن‏» ، محلى نزاع شديد آنان و خالفانشان بود، و چون سياست نقش تعيين كننده‏اى در اين مخالفتها داشت، نزاع بالا گرفت و از مرز يك جدال كلامى متداول گذشت و به زد و خورد و حبس و قتل انجاميد. از اين رو، اين دوره از تاريخ كلام اسلامى را دوره «محنت‏» مى‏نامند. از جمله متكلمان معتزلى كه در اين دوره در دربار عباسى نفوذ بسيار داشت، احمد بن ابى دؤاد (160- 240) بود. وى احمد بن حنبل را در مساله خلق قرآن، محاكمه كرد و بر او فايق آمد. متن محاكمه به شرح ذيل است: ابن ابى دؤاد آيا چنين نيست كه هر شى‏ء يا قديم است‏يا حادث؟ ابن حنبل: آرى. آيا قرآن شى‏ء نيست؟ بلي. آيا چنين نيست كه فقط خدا قديم است؟ بلي. پس قرآن حادث است؟ من در اين باره سخن نمى‏گويم. (بحث پيرامون موضوع محنت و محاكمه قائلان به نظريه قدم قرآن مجال بيشترى را طلب مى‏كند كه در گنجايش بحث كنونى نيست.)
تلخ ‏ترين دوره معتزله با مرگ واثق (متوفاى 232) و به قدرت رسيدن متوكل (232- 247) ، ستاره اقبال و اقتدار معتزله افول كرد، زيرا وى روشى كاملا متضاد با سه خليفه پيش از خود (مامون، معتصم، واثق) در پيش گرفت، بحثهاى كلامى را ممنوع كرد، از مخالفان معتزله (اهل حديث و حنابله) ، و نظريه قدم قرآن به شدت حمايت كرد. سيوطى در اين باره گفته است: «در ذى حجه سال 132، پس از واثق مردم با متوكل بيعت كردند. وى به اهل سنت تمايل يافت و آنان را يارى كرد و در سال 134 محنت را برداشت و آن را به همه نواحى اعلان كرد. نيز محدثان را به سامرا فرا خواند و تكريم كرد و از آنان خواست تا احاديث مربوط به صفات و رؤيت را نقل كنند، و اين عمل توجه و رضايت مردم را به خود جلب كرد. » خطيب بغدادى نيز گفته است: «اهل حديث در مساجد مى‏نشستند و عليه معتزله به نقل احاديث مى‏پرداختند و آنان را تكفير مى‏كردند. آنگاه كه نظر احمد بن حنبل را درباره كسى كه قائل به خلق قرآن باشد، پرسيدند، گفت: او كافر است‏» . مخالفت متوكل با افكار و عقايد معتزله- و در حقيقت‏با عقل گرايى- سنت‏سيئه‏اى بود كه حكماى عباسى بعد از وى نيز از آن پيروى كردند. اين امر باعث‏شد كه ظاهرگرايان با تكيه بر قدرت سياسى، از رشد و گسترش عقل گرايى جلوگيرى كردند و در اين راه از حوادث تلخ دوران محنت نيز سود جستند و افكار عمومى را عليه معتزله شوراندند. مخالفت آنان مبتنى بر استدلال عقلى و منطقى نبود. لذا در انظار صاحب خردان مقبوليت چندانى نيافت. از طرفى، برخى از اساتيد كلام معتزلى، به دفاع از عقايد و آراى معتزله پرداختند، از جمله، ابو عثمان جاحظ (متوفاى 256) متكلم و اديب معروف معتزلى بود. وى كتابى به نام «فضيلة المعتزلة‏» تاليف كرد و در آن از مشايخ مكتب خود دفاع كرد. اين كتاب افكار انديشمندان را به خود جلب كرد، اگر چه عده‏اى نيز با آن به مخالفت‏برخاستند، كه مشهورترين آنان احمد بن يحيى راوندى (متوفاى 345) بود. وى كتاب «فضيحة المعتزلة‏» را در رد آن نگاشت، و پس از آن ابو الحسين خياط (متوفاى 311) با تاليف كتاب «الانتصار» به دفاع از جاحظ و رد اعتراضات ابن راوندى پرداخت. بنابر اين پس از متوكل، تا پايان قرن سوم، اقتدار معتزله درهم شكست و مخالفان آنان مورد حمايت‏حكام عباسى بودند. اهل حديث و ظاهرگرايان، روش مجادله و كلام را بدعت دانسته و در مخالفت‏با عقايد معتزله از استدلال عقلى استفاده نمى‏كردند و يگانه حربه آنان استناد به ظواهر و تكفير مخالفان بود، لذا متكلمان معتزله توانستند در فرصتهايى كه به دست مى‏آورند با استفاده از جدل و استدلال عقلى از خود دفاع كنند.
معتزله، پس از قرن سوم در آستانه قرن چهارم هجرى، ابو الحسن اشعرى- كه از شاگردان ابو على جبايى (متوفاى 303) معتزلى بود و با روش مجادله و كلام آشنايى كافى داشت- به دنبال مناظره‏اى كه ميان او و استادش رخ داد و پاسخهاى استاد را قانع كننده ندانست، از مكتب معتزله كناره گرفت. او در يك روز جمعه، در مسجد جامع بصره، كناره‏گيرى خود را از آراء و عقايد معتزله درباره خلق قرآن، رؤيت‏خدا و خلق افعال اعلان كرد. اعتزال وى كه يكى از پرورش يافتگان برجسته مكتب معتزله بود، ضربه شكننده‏اى بر پيكر اين مكتب بود، و از طرفى وى در مخالفت‏با عقايد معتزله، همان روشى را كه آنان استفاده مى‏كردند به كار گرفت. طرفدارى او از عقايد اهل حديث كه در انظار عامه مقبوليت‏بيشترى داشت، از يك سو، و مجهز گرديدن او به حربه استدلال عقلى و روش كلامى كه مورد قبول متفكران بود، از سوى ديگر، نيز مخالفت‏حكام عباسى اين عصر با معتزله، اسباب شكست كلامى آنان را فراهم آورد. اين شكست، عقل گرايان معتزلى را به كلى مايوس نكرد و برخى از متفكران سخت كوش آنان همچنان از حريم مكتب خود دفاع مى‏كردند، چنانكه ابو هاشم معتزلى (متوفاى 321) ، ابو القاسم كعبى (متوفاى 317) ، ابو الحسين خياط (متوفاى 311) در اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم، و ابو عبد الله بصرى (متوفاى 367) در قرن چهارم، از مشاهير متكلمان معتزلى‏اند. در اوايل قرن چهارم، ابو بكر احمد بن على الاخشيدى، (متوفاى 320 ه) مكتبى در بغداد تاسيس كرد تا پايان قرن چهارم نفوذ داشت. و قاضى عبد الجبار معتزلى (متوفاى 415) و ابو الحسين بصرى (متوفاى 436) در قرن پنجم از چهره‏هاى شاخص مكتب اعتزال به شمار مى‏روند. از قاضى عبد الجبار آثار كلامى ارزشمندى برجاى مانده كه از مشهورترين آنها «شرح الاصول الخمسة‏» ، «المغنى‏» و «المحيط بالتكليف‏» است. از متكلمان برجسته اين مكتب در قرن ششم، زمخشرى (متوفاى 528) ، و در قرن هفتم، ابن ابى الحديد (متوفاى 655) شارح معروف نهج البلاغه را مى‏توان نام برد، ولى از ا ين پس، اين مكتب كلامى به كلى از فعاليت‏باز ايستاد و مكتب اشعرى يكه تاز عرصه عقايد و كلام در جهان تسنن گرديد. در قرنهاى اخير، مستشرقان و برخى متفكران اهل سنت، به ويژه دانشمندان مصرى، عقايد و آراى معتزله را پذيرفته‏اند، كه شيخ محمد عبده از آن جمله است. در اينجا قسمتى از كلام احمد امين مصرى را در وصف معتزله يادآور مى‏شويم: «شكست و مرگ اعتزال و پيروزى محدثان بر آنان، به مصلحت مسلمانان نبود، اگر چه بهتر اين بود كه معتزله به همان روشى كه در عهد منصور داشتند. ادامه مى‏دادند و بازيچه حكومت عباسيان نمى‏شدند. در اين صورت مخالفت آنان با اهل حديث نظير مخالفت‏حزب آزاديخواه با حزب محافظه كار، و به نفع مسلمانان بود. ولى با شكست معتزله، مردم تحت اقتدار محدثان و فقيهان همفكر آنان قرار گرفتند و اين جريان از عهد متوكل تا چندى قبل ادامه داشت و موجب جمود فكرى و توقف علمى مسلمانان گرديد، زيرا رسالت دانشمندان چيزى جز حفظ و نقل احاديث- و حداكثر- تفسير لغوى و حث‏سندى درباره آنها نبود و هيچ گونه نقد عقلى اعمال نمى‏شد، چنانكه اهتمام فقيه جز به نقل آراى فقيهان قبل از خود نبود، و مسعودى چه زيبا گفته است: متوكل مردم را به تسليم و تقليد دستور داد!آرى، جو حاكم بر دانشمندان در زمان متوكل جز تسليم و تقليد نبود، لذا کتابهايى كه در عهد وى درباره فقه، حديث، تفسير و حتى ادبيات تاليف شده، يكنواخت است و ابتكار و نوآورى ندارد، و اگر تفاوتى به چشم مى‏خورد جز از ناحيه اطناب و ايجاز و بسط و اختصار است. سلطه و اقتدار محدثان تا حدود هزار سال ادامه يافت، تا اينكه نهضت فكرى جديدى پديد آمد و اين نهضت در حقيقت جلوه‏اى از مكتب اعتزال است، زيرا نهضت جديد علمى، مبتنى بر شك و تجربه (يكى از شيوه‏هاى اعتزال) است، از مظاهر ديگر نهضت علمى جديد، عقل گرايى و آزاديخواهى و مسئول دانستن انسان در برابر افعال خود است، كه همگى از اصول عقايد معتزله به شمار مى‏روند.
در اين عصر، دعوت به ثنويت و برخى تعاليم يهود و نصارى و هند قديم رواج يافت و گروهى از طرفداران اين اديان تظاهر به اسلام كرده و برخى از آنان آشكارا به نشر عقايد خود مى‏پرداختند. بنابر اين، مناظره و جد ل در عميق‏ترين مسائل اعتقادى رواج يافت و فقيهان و محدثان از عهده پاسخگويى به شبهات مخالفان و دفاع از عقايد اسلامى بر نمى‏آمدند، زيرا مهارت آنان فقط در نصوص بود و استناد به نصوص دينى در برابر مخالفان اسلام كارساز نبود، يگانه راه مقابله با آنان، استدلال كلامى و عقلى بود، به ويژه آنكه مخالفان با منطق و فلسفه يونان نيز آشنا بودند و در دفاع از عقايد خود از آن بهره مى‏گرفتند. بنابر اين مى‏بايست گروهى با مبارزه به آنان برخيزند كه عقل را حجت دانسته و به روشهاى استدلال عقلى آشنا باشند، و در آن عصر كسى جز معتزله اين رسالت را بر دوش نگرفت .
January 9th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل تاریخی